به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، در عملیات والفجر 9 موفق شدیم ارتفاعی را که مقر یکی از تیپهای دشمن بود و موقعیتی کاملاً استراتژیک داشت بگیریم. عراقیها با یک حرکت تاکتیکی درست، در ارتفاع بعدی، خط دومشان را تشکیل داده بودند. شدت آتش آنها به قدری زیاد بود که واقعاً ما را زمین گیر کرده بود، طوری که سرمان را هم نمیتوانستیم بالا بیاوریم.
درست در چنین شرایطی یک موتور سوار داشت با سرعت از روی یک تپه، که کاملاً در تیررس عراقیها بود به سمت ما میآمد.
بیمهابا میآمد تا رسید به محدوده خط ما. پیاده شد، در کمال تعجب دیدم که پرتقالی از توی جیب بادگیرش در آورد و شروع کرد به پوست کردن؛ راست ایستاده بود، انگار نه انگار که اینجا خط مقدم است و آتش از زمین و آسمان دارد می بارد.
کمی که دقت کردم، دیدم او محمود کاوه است. نه اسلحهای، نه بی سیمی و نه همراهی داشت. اطرافش را نگاهی کرد و مشتی خاک از لبه کانال برداشت و با قدرت آن را پاشید سمت عراقیها. بعد رو کرد به بچهها و گفت "انشاءالله خدا کورشان میکند، شما لازم نیست کپ کنید" و رفت.
کم کم مه، سراسر منطقه را پوشاند و هر لحظه غلیظ و غلیظتر شد. خوب به خاطر دارم در مدت یک هفتهای که عملیات ادامه داشت، دید تیر دشمن کور شد. طوری که دیگر نتوانست از آتش توپخانه و ادواتش استفاده کند. ما هم بدون اینکه لو بریم یا دیده بشویم همه اهدافمان را گرفتیم.
روای: محسن محسنی نیا